شماره ٦٨٠: نقل ما چون نقل سر مستان بود

نقل ما چون نقل سر مستان بود
در همه عالم از آن دستان بود
دست ما و دامن او بعد ازين
خوش بود دستي اگر دست آن بود
روضه ما و جنتي پر حوريان
بوستان شيخ شيبستان بود
چشم ما تا ديد آب رو از او
در نظر درياي بي پايان بود
هر که باشد عارف ذات و صفات
شايد ار گوئي که او انسان بود
عاشق او زنده باشد تا ابد
جان عاشق زنده از جانان بود
گر خراب است خانه ما باک نيست
جاي گنجش در دل ويران بود
هر که آيد در نظر اي نور چشم
آن نمي گويم وليکن آن بود
در خرابات فنا خوش ساکنيم
نعمت الله مير سرمستان بود